loading...
گیل عکس,اس ام اس ,اس ام اس جدید ,اس ام اس خنده دار ,اس ام اس عاشقانه ,استاتوس, استاتوس 95 ,تصاویر عاشقانه ,جديدترين عکس هاي بازيگران ,جديدترين
masoud بازدید : 11 جمعه 19 تیر 1394 نظرات (0)

مهران احمدی : فقط حسرت یک چیز را دارم


,مهران احمدی : فقط حسرت یک چیز را دارم مهران احمدی,سریال تا ثریا,تا ثریا,بیوگرافی بازیگران و هنرپیشه ها

مهران احمدی,مصاحبه با مهران احمدی,گفتگو با مهران احمدی,دانلود مصاحبه با مهران احمدی,مصاحبه مهران احمدی,بیوگرافی بازیگران و هنرپیشه ها,زندگینامه بازیگران,بیوگرفی بازیگران مرد,بیوگرافی بازیگران زن,زندگینامه بازیگران ایرانی


 برترین ها: 5-4 سالی می شود به قول خودش سری در سینما بالا گرفته و اسم و رسمی بهم زده؛ آنچنان که در «بیست» روبه روی «پرویز پرستویی» ، در «آلزایمر» و «هیچ» روبه روی «مهدی هاشمی» و «فرامرز قریبیان» و در «تا ثریا» مقابل «آزیتا حاجیان» و «همایون ارشادی» بازی می کند؛ از یک وانتی شهرستانی بگیرید تا یک عربده کشِ عصبی بزن بهادُر تا یک دوجنسی و امروز هم «آقا رضا»، بازاری ورشکسته شب های تلویزیون! «مهران احمدی» زیاد مصاحبه نمی کند، اما نمی دانیم این از خوشبختی و خوش شانسی ما بود یا هر چیز دیگری؛ در این مصاحبه متفاوت ترین حرف هایش را خواهید خواند. شک نکنید...



اکنون در حال کار در سریال آقای «فرید سجادی حسینی» هستم که فیلمنامه اش را «امید سهرابی» بسیار عالی نوشته؛ آنقدر که بعد از «تا ثریا» به خودم گفتم تا 2 سال دیگر هیچ سریالی را کار نخواهم کرد ولی زمانی که فیلمنامه این سریال را برایم فرستادند، بدون این که بخوانم گفتم کار نمی کنم اما «روزبه سجادی حسینی» گفت حالا بخوان اگر خوشت نیامد بعد بگو کار نمی کنم. 5 قسمت اول فیلمنامه را که خواندم، مجاب شدم در آن بازی کنم؛ نقشی بسیار متفاوت از هر آنچه تا امروز از من دیده اید را در این سریال بازی کرده ام. قرار است این سریال بعد از عید نوروز از شبکه 5 با نام «تهران نو» پخش شود. در این کار با «هومن سیدی»، «شقایق دهقان»، «علی سرابی»، «بهروز شعیبی»، «لیندا کیانی» و... همبازی هستم.



هیچ نقشی تکراری نیست

این که می گویید در اکثر کارهایم نقش آدم های عصبی و بداخلاق را بازی می کنم قبول ندارم؛ تنها در «آلزایمر» و «هیچ» بود که باید به واسطه نقشم کمی عصبی بازی می کردم، وگرنه در «بیست» به هیچ عنوان کاراکتر «میثم» آن جوان شهرستانی این خصوصیت را نداشت. اصلا مگر انسان ها در زندگی شان عصبانی نمی شوند؟ هیچ وقت دوست نداشته ام نقشی را تکراری بازی کنم ولی معتقدم هیچ نقشی تکراری نیست. مثلا اگر یک بار دیگر از من بخواهند «بیک» فیلم «هیچ» را بازی کنم، هیچ گاه قبول نخواهم کرد اما اگر بگویند یک وانتی دیگر (میثم فیلم بیست) را بازی کن، خب بازی می کنم، برای این که یک وانتی دیگر با خصوصیاتی دیگر است. بنابراین هیچ گاه یک نقش را 2 یا 3 بار تجربه نخواهم کرد؛ به نظرم تنها یک بار می توان یک نقش را بازی کرد. هنگامی که فیلمنامه «تا ثریا» به دستم رسید، به تنها چیزی که فکر می کردم، پتانسیل نقش برای باورپذیر و قانع کننده بودن «رضا» برای مخاطب بودم؛ در واقع این طرز تفکر من هنگام خواندن تمام فیلمنامه هایی است که به دستم می رسد؛ این که نقش از جنس زندگی، منطقی، ملموس و مطابق با روابط اجتماعی آدم ها باشد برایم اهمیت دارد، وگرنه به این فکر نمی کنم یک نقش تکراری پیشنهاد شده، چون هیچ نقشی تکراری نیست. مگر فیلم هایی که برای آدم های خاصی مانند آرنولد یا سیلوستر استالونه ساخته می شود که سینمای خاص خودشان را دارند و باید هم در همان قالب بازی کنند.



نقش پولداری، به من نمی دهند

 در اکثر کارهایم جزو قشر متوسط یا ضعیف و زحمتکش جامعه بوده ام اما «آقا رضا»ی «تا ثریا» تا حدودی وضعیت مالی خوبی دارد؛ خانه خوب، اتومبیل خوب و کاسبی و... اما خودم هم یادم نمی آید تا امروز به من پیشنهاد بازی در نقش یک آدم پولدار شده باشد. شاید این به زندگی واقعی خودم برمی گردد که هیچ وقت شانس پولدار بودن آنچنانی را نداشته ام! اصلا هم از این بابت ناراحت نیستم. این شانس در بازیگری هم سراغم نمی آید و نمی دانم چرا چنین نقشی به من پیشنهاد نمی شود، وگرنه هیچ فرقی برای یک بازیگر نمی کند نقش یک آدم فقیر را بازی کند یا ثروتمند؛ مهم خاصیت دراماتیک بودن نقش است که آن هم در لایه های زیرین اجتماع بیشتر شکل می گیرد. حداقل در سینمای ایران اکثر درام های قوی را بزرگانی مانند «غلامحسین ساعدی»، «ابراهیم گلستانه»، «اکبر رادی» و... در لایه های زیرین و فرودست جامعه شکل داده اند، چون ابزار دراماتیزه شدن در این لایه های اجتماع بیشتر وجود دارد؛ فقر، اعتیاد (از نوع ترحم برانگیز)، دزدی و...، همواره از جمله موضوعاتی هستند که بسیار می توان روی شان کار کرد؛ اصولا موضوعاتی که مربوط به قشر متوسط به پایین جامعه است، مخاطبان بیشتری نسبت به موضوعات قشر بالادست جامعه دارند، زیرا قشر عظیم تری از جامعه را دربر می گیرند، بنابراین گستره بیشتری از شخصیت های مختلف در آن پیدا می شود و شخصا ترجیح می دهم کاراکترهایی که بازی می کنم متعلق به طبقه متوسط و رو به پایین جامعه باشند.



هنوز هم انگار کارگری می کنم

بعد از 23-22 سال، تازه 4 سال است در سینما سری بلند کرده ام و 4 تا عزیزی که به من لطف دارند بهم تبریک می گویند، وگرنه چه قبلا و چه همین حالا، در سینما کارگری می کردم و می کنم. هیچ وقت خودم را هنرمند نمی دانم. من کارگر این شغلم و زحمت می کشم. دوست دارم همین الان تشریف بیاورید سر صحنه فیلمی که دارم بازی می کنم، ببینید بعد از هر سکانس چگونه هِن هِن و نفس نفس می زنم؛ درست مثل کارگری که یک فرقان بار برده طبقه چهارم و برگشته! چون بازیگری هیچ وقت برای من لوث نخواهد شد. مطمئنا آنگاه که این اتفاق برایم بیفتد، از تهران می روم و در دل طبیعت زندگی می کنم و برای خودم عکس می گیرم.



این خوش شانسی من بود

همیشه در زندگی ام یاد گرفته ام آدم راضی ای باشم؛ اگر به حکمت «لیاقت» معتقد باشی، همیشه راضی خواهی بود. مگر نمی گوییم «از ماست که بر ماست؟» ما هرچه می کشیم زائیده لیاقت و جربزه خودمان است. حکمتش را نمی دانم اما می دانم خداوند در وجود بعضی ها لیاقت هایی قرار می دهد که موجب می شود آن ها به جایگاه ها و مراتب بالا برسند. این لیاقت در وجود همه مان هست؛ تنها باید پیدایش کنیم، ببینیم در چه زمینه ای می توانیم عملی اش کنیم. خوش شانسی من اینجا بود که توانستم لیاقتم را در زمینه ای که باید کشف کنم و فهمیدم اگر در بازیگری ممارست و تمرین داشته باشم، به جایگاهی خواهم رسید.



23 سال است شبانه روز در این حرفه ام

هنوز هم یکی از آرزوهایم بازی دوباره مقابل آقایان «پرویز پرستویی» و «مهدی هاشمی» است؛ این آدم ها جزو دست نیافتنی های زندگی من بودند که هنوز هم اگر قرار باشد روبه روی شان بازی کنم هیجان زده می شوم. البته بازی مقابل این استادان به این راحتی ها میسر نشده! از سال 68 تئاترهای حرفه ای روی صحنه می بردیم با گیشه 10تا تک تومانی! (من که می گویم تئاتر، دوستان تصور نکنند درباره تئاتر مدرسه حرف می زنم!) «عبدالرضا کاهانی» شاهد زنده این قضیه است؛ اصلا کارمان را با هم شروع کردیم. حدود 23 سال تلاش بی وقفه و شبانه روزی، طوری که حتی یک روزمان هم بدون این مقوله نگذشته به شما نشان می دهد چند روز و چند ساعت به مقوله بازیگری، سینما، تئاتر و فیلم فکر کرده ایم اما هیچ وقت به این فکر نکردیم برویم هنرمند شویم، چون ما هنرمند بودیم؛ در همان دایره کوچک صحنه تئاتر شهرستان نیشابور، ما آدم های مهمی بودیم، زیرا مردم برای دیدن مان بلیت می خریدند؛ همان برای ما کافی بود. هیچ گاه فکر نمی کردیم اگر به تئاتر آمده ایم، قصدمان این است که شبیه فلان بازیگر مهم شویم، هرگز! هیچ وقت فکر نمی کردیم ما هم باید بشویم «ابوالفضل پورعرب» که آن سال ها تازه «عروس» را بازی کرده بود و حسابی روی بورس بود. نمی توان کتمان کرد به اتفاقات این چنینی برای خودمان علاقه داشتیم اما فکرش را نمی کردیم و رویای مان نبود.



ما بازیگریم، نه کاسب!

پیشنهاد 60 میلیون تومانی برای بازی در یک فیلم داشتم اما قبول نکردم و ترجیح دادم در یک فیلم فرهنگی با رقمی به مراتب پایین تر بازی کنم. زندگی ام با همین دستمزدها می چرخد و خوب هم هست، الهی شکر. جالب این که قبل از اینکه فیلمنامه شان را بفرستند، پای تلفن گفتند برای شما 60 میلیون تومان در نظر گرفته ایم، با این شرایط بفرستیم؟! گفتم پولش اهمیت نداره متن را بفرست. حتی یک بار تهدیدم کردند و گفتند بیا سر یک کار، گفتم اول باید متن را بخوانم بعد بیایم، گفتند یعنی نمی آیی؟ گفتم نه، اول متن. بعد یکسری اتفاقات برایم افتاد که دوست ندارم با گفتن شان وارد حاشیه شوم.



پوست کرگدن داشتم که به اینجا رسیدم

سال 73 وارد دانشگاه تئاتر در رشته بازیگری شدم و استادان بسیار بزرگ و مهمی در دانشگاه مان تدریس می کردند (الان نمی دانم چه اتفاقی در دانشگاه های مان افتاده!) دکتر «رکن الدین خسروی»، «استاد سمندریان»، «اکبر زنجانپور» و خیلی های دیگر استاد ما بودند. استاد «عزت الله انتظامی» برای ورود به عرصه دانشگاه از ما تست بازیگری می گرفتند و در صورت تایید اجازه حضور در دانشگاه را پیدا می کردیم؛ همین ها باعث شد قداست و ارزش بازیگری را بفهمیم. فکر می کنید پول دانشگاهم را از کجا درمی آوردم؟ از گارسونی در رستوران ها بگیرید تا... خدا بیامرز پدرم یک آدم فرهنگی شریف بود که بعد از فوتش، یک تسبیح و یک کمربند از او به من به ارث رسید و دیگر هیچ. برای ثبت نام در ترم اول دانشگاهم، مادرم تنها یادگار ازدواجش را فروخت و بعد از آن من ماندم و تلاش برای رسیدن به خواسته هایم، حتی برای دلخوشی مادرم هم که شده، باید درسم را می خواندم. پس این طوری نیست که «مهران احمدی» یک دفعه و از روی خوش شانسی امروز به اینجا رسیده! شانس معنایی ندارد؛ من ایستادم، مقاومت کردم و پوست کرگدن داشتم که امروز به اینجا رسیدم؛ برای تمام گفته هایم هم مدرک دارم؛ تمام عکس هایی که آن سال ها تئاتر بازی می کردم موجود است؛ مثل ورزشی ها که می گویند ما با لباس ورزشی عکس داریم، من هم می گویم با لباس بازیگری روی صحنه تئاتر عکس دارم. حتی می توانم برای تان عکسی بیاورم که لباس ورزشی روی صحنه تئاتر تنم است (خنده.) وقتی به عقبه ام نگاه می کنم، می گویم با این همت و جربزه اگر صافکار بودم، امروز باید حداقل 2 دهنه گاراژ داشتم! خدایی ناکرده تصور نکنید می خواهم از خودم تعریف کنم، چون از آن بازیگرانی که می نشینند غلو می کنند و مدام از خودشان تعریف می کنند به شدت منزجر و متنفرم! اتفاقا دوست دارم یک روز تریبون آزادی باشد که بتوانم روبه روی این بازیگرها بنشینم و به آن ها ثابت کنم دست بالای دست زیاد است. زیاد مطمئن نباشند اتفاق مهمی برای شان افتاده! شانس زائیده تلاش ماست، اعتقادی به شانس ندارم. به نظر من «جربزه» آدم است که همه چیز را تعیین می کند. «لیاقت» شماست که تعیین می کند کجا بایستید و در چه جایگاه و رده ای قرار بگیرید.



به 206 خودم راضی ام

دوست دارم همه نقش های دنیا را بازی کنم اما حسرت هیچ چیز را ندارم. به قول دکتر شریعتی که می گوید: «جوانی را به یاد ندارم که از کودکی یک پله در میان پریده است به پیری.» واقعیت این است که هیچ گاه نتوانستم جوانی کنم. اگر خواستید از دوست عزیزم «عبدالرضا کاهانی» بپرسید که همواره در آن زمان در کنار یکدیگر بودیم. ما تا آمدیم جوانی کنیم، دیدیم باید کار کنیم و پول دربیاوریم. هیچ وقت در زندگی ام بیهوده نبودم؛ هیچ وقت از کسی نخواهید شنید «مهران احمدی» فلان مسئله یا فلان حاشیه را درست کرده. اصلا اهل هیچ دود و دم و ... نیستم. اینگونه زندگی کرده ام. به محض این که کارم تمام می شود، می روم خانه ام کنار همسر و بچه ام. مسافرت خوبم با زن و بچه ام است. از اینگونه زندگی کردن لذت می برم و با آن عشق می کنم. با اینجور زندگی کردن، دیگر واژه ای مثل «حسرت» برایت بی معنا می شود! هم اکنون می توانم مثل خیلی های دیگر یک ماشین شاسی بلند برای خودم بخرم اما این کار را نمی کنم، چون حسرتش را ندارم، چون ماشین برای من حسرت نیست، چون ماشین قرار است به من  خدمات رفت وآمدی بدهد که فعلا این خدمات را از ماشین خودم 206 می گیرم و از آن راضی هستم. روزی که به هر دلیلی به «مهران احمدی» بگویند آقا تو ممنوع الچهره شده ای یا بگویند توانایی ات تمام شده و دیگر به درد این کار نمی خوری، روز طلایی زندگی من خواهد بود! چون دیگر دغدغه و باری که سال ها روی دوشم بوده را برداشته اند و می روم سراغ زندگی خودم در طبیعت و یک آرامش واقعی؛ نه در سینما و نه در زندگی هیچ گاه حسرت چیزی را نخورده ام اما «زندگی در آرامش»، تنها حسرتی است که سال هاست به دلم مانده؛ یک زندگی آرام، بی دغدغه و به دور از تکنولوژی، دود و آهن که زودتر ما را از بین می برند. مطمئنم در طبیعت آرامشی به دست می آورم که با دنیا عوضش نخواهم کرد.



هرکس از من طلبکار است...

داستان «آقا رضا» و «ثریا» ممکن است در زندگی واقعی همه مان اتفاق بیفتد؛ همیشه هم از این چیزها در زندگی ام می ترسم. این که هم از روی ناچاری و هم از روی وسوسه دست به کاری بزنی که پایان خوشی ندارد. خیلی آدم مذهبی ای نیستم ولی برای زندگی ام اصول دارم و دوست دارم به حکم انسان بودن طبق همان اصول زندگی کنم. شرافت انسانی را با هیچ چیز عوض نمی کنم. از این چیزها خیلی می ترسم؛ از مال مردم وحشت دارم. از پول و مال و حساب و کتاب خیلی هراس دارم. باور کنید اگر 10 هزار تومان به یک نفر بدهکار باشم، شب ها خوابم نمی برد. هم اکنون هم که روبه روی شما نشسته ام، یک ریال به هیچ کس بدهکار نیستم. هر کسی از من یک ریال طلبکار است، بعد از خواندن این حرف ها لطفا بیاید از من پس بگیرد، شاید من یادم رفته باشد. سناریویی که «سعید فرهادی» برای «تا ثریا» نوشت، بسیار جالب بود، نمی خواهم بگویم تحت تاثیر برادرش «اصغر فرهادی» چنین سناریویی را نوشته اما بالاخره این 2 نفر برادرند و بارقه هایی از امید را در ما به وجود آورده برای ظهور یک نویسنده جوان که اتفاقات خوبی برایش در راه است.



مادرم  مشاور من است

سعی می کنم حتما خودم را به زمان پخش سریال برسانم و در کنار خانواده ام می نشینم و کار را می بینم، چون باید نقاط ضعف کارم را ببینم و از چند نفر دوستی که هم از متخصصان سینما هستند و هم از آدم های عادی به حساب می آیند، نظرخواهی می کنم؛ مادرم هم یکی از مشاوران من است و ایشان نکات بسیار ظریفی را به من می گویند که می بینم واقعا درست است. همین که مادرم می بیند به این جایگاه خاص رسیده ام و به باور خودش، پسرش هنرمند است، برای او کفایت می کند و با همین خوشحال است، وگرنه چگونه می توانم آن از خودگذشتگی اش برای ثبت نام دانشگاهم را جبران کنم؟ مادرم تنها پیر خانواده مان است و من با 38 سال سن، پیرمرد خانواده ام هستم، امیدوارم سایه اش همیشه بالای سرمان باشد.
برچسب ها :
مصاحبه با مهران احمدی
.
گفتگو با مهران احمدی
.
دانلود مصاحبه با مهران احمدی
.
مصاحبه مهران احمدی
.
بیوگرافی بازیگران و هنرپیشه ها
.
زندگینامه بازیگران
.
بیوگرفی بازیگران مرد
.
بیوگرافی بازیگران زن
.
زندگینامه بازیگران ایرانی
.
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 14288
  • کل نظرات : 283
  • افراد آنلاین : 34
  • تعداد اعضا : 7
  • آی پی امروز : 385
  • آی پی دیروز : 117
  • بازدید امروز : 1,777
  • باردید دیروز : 195
  • گوگل امروز : 6
  • گوگل دیروز : 14
  • بازدید هفته : 2,893
  • بازدید ماه : 7,437
  • بازدید سال : 64,359
  • بازدید کلی : 1,836,817