loading...
گیل عکس,اس ام اس ,اس ام اس جدید ,اس ام اس خنده دار ,اس ام اس عاشقانه ,استاتوس, استاتوس 95 ,تصاویر عاشقانه ,جديدترين عکس هاي بازيگران ,جديدترين
masoud بازدید : 10 جمعه 18 دی 1394 نظرات (0)
دانلود رمان غمگین بغض تلخ

سلام امروز رمان بغض تلغ رو براتون گذاشتیم.

 

خلاصه رمان بغض تلخ:

داستان در مورد پنج مرده… پنج مردی که هر کدومشون یه داستان خاص دارن … پنج مردی که زندگیشون پر بوده از یه بغض… یه بغض تلخ
داستان درمورد پنج دختره… پنج دختری که هر کدومشون یه داستان خاص دارن … پنج دختری که زندگیشون پر بوده از یه بغض… یه بغض تلخ
در میان این داستان های خاص… و در میان این بغض تلخ… به ناگه صدای پای عشق در گوش نواخته شده و بغض تلخ رو شکسته و لبخند بر روی لب آورده و سکوت سرد داستان های خاص رو شکسته و لبخند روی لب رو عمق بخشیده و در دل جوانه زده و کم کم تبدیل به درخت تنومندی شده و سایه افکنده به روی هر چی هق هق و بغض تلخه و به داستان های خاکستری رنگ رنگ و بوی دوباره بخشیده و دل ها رو بیقرار کرده و این از قدرت عشقه…. عشقی به تلخی بغض گلو فشرده و به شیرینی حس چشیدن یه آغوش گرم و امن بعد شکستن یه بغض تلخ….

 

قسمتی از رمان بغض تلخ:

علی کنار سفره ی شام روی زمین نشسته و در دریای بی انتهای افکار و خیالاتش غرق شده و املت بی نمک و سوخته ی شاهکار سرآشپز مخصوص طاهر را به بازی گرفته بود…. این فکر از بقیه ی افکارش سبقت گرفت و در پستوهای تاریک ذهنش فکری با جفت راهنما چشمک میزند:
_چه طور همچین غذای بی نمک و سوخته ای رو دولپی میخورن!?
دست زیر چانه میزدند و قوز میکند و املت سوخته و بی نمک را زیر و رو ……ذهنش پر می کشید سمت ژست سرآشپزی طاهر و آن ادعای بی نظیرش و فکر می کند به تناقص ظاهر بد ریخت املت سوخته و آن ژست باکلاس و پر ادعای طاهر…
با پسگردنی به خود می آید و آخی زیر لب برای این حمله ی ناگهانی نثار مهاجم میکند و نگاه طلبکارش را دست و دل بازانه روانه ی رضا…..اخم روی پیشانی اش می نشیند ….قاشق را درون ظرفِ به ظاهر املت پرت میکند …. از پای سفره بلند مشود و قدم های سستش را به سمت یکی از تخت های دونفره ی تک اتاق آن خانه می کشاند….روی تخت نشسته و زانوی غم بغل کرده زل میزند به اشعار سعدی و حافظ و شهریار دست خط زیبای بهزاد که جای جای دیوار را پر کرده و جای سفیدی روی دیوار باقی نگذاشته بود و بی شک اگر نردبانی وحود داشت به سقف هم رحم نکرده و آن را هم با مداد محبوبش سیاه میکرد…
رضا متعجب به طاهر و بهزاد نگاهی انداخته و میگوید:
__این بچه چش بود!?
بهزاد شانه بالا انداخته و طاهر به ظرف به ظاهر املت علی خیز می دارد و کل املت را یک لقمه کرده و قبل از فرو بردن آن لقمه ی بزرگ داد میزند:
__خدا خیرت بده علی بازم از این لطفا بکن و شام نخور بذار من بخورم… وای خدا چه قدر گشنمه…
لقمه ی بزرگ را به زور در دهان جا داده و دهن بهزاد را از تعجب به اندازه ی غار باز و صدای حرصی رضا را بلند میکند:
__اَی نمیـــــری تو با این خوردنت نترس همش مال خودته بپا خفه نشی!!!
رضا قاشق را درون ظرف انداخته و با حرص نگاهی به طاهر با آن لپ های باد کرده و قیافه ی مضحک و ناتوان از جویدن لقمه و در حال خفه شدن انداخته و به سمت اتاق راه می افتد…. کنار علی نشسته و قیژ قیژ تخت روی اعصابش خط کشیده و علی بی خیالی طی می کند به صدای قیژ قیژ تخت و حضور رضا و همچنان به دست نوشته های بهزاد بر روی دیوار زل میزند و صدای رضای حرصی از بی توجهی علی نسبت به حضورش سکوت بینشان را میشکند:
__باز چه مرگته!؟
محبت از کلام این دوست چند ساله چکه کرده و در سلول به سلول وجود و قلب علی سرازیر شده و پوزخند روی لبش مینشاند و او هنوز خیره به دست نوشته های بهزاد است…

پسورد : www.98ia.com

دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای کلیه ی گوشی های موبایل (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 14288
  • کل نظرات : 283
  • افراد آنلاین : 35
  • تعداد اعضا : 7
  • آی پی امروز : 386
  • آی پی دیروز : 117
  • بازدید امروز : 1,782
  • باردید دیروز : 195
  • گوگل امروز : 6
  • گوگل دیروز : 14
  • بازدید هفته : 2,898
  • بازدید ماه : 7,442
  • بازدید سال : 64,364
  • بازدید کلی : 1,836,822